سه‌شنبه، خرداد ۳۰، ۱۳۸۵

02
امروز را با انعکاسهای صدای خانمی در نیمه
پر لیوان لاجوردیم آغاز کردم ......اما خانم ما
غافل مانده ایم از قانون دم و بازدم ومهم نیست برامان
نیمه به ظاهر خالی لیوان.....آخر دخترکان من
آخر خانمها چرا خود را بر نگاههای گرسنه مان کافی نمیبینید
شما کاملا کافی هستید با گردن کشیده تان
با سینه های برجسته تان
با شکمهای پر از خالیتان
خدای من چقدر زیبا شده اید خانم
بله من همانم که شما می خواهید صدا و تصویر مرا
از شبکه 0 تلویزیون خود ساخته تان می بینید
راستی خانم از چه قرصی برای پروار شدن استفاده میکنید؟
باری شما زیبا هستید اما نه زیبا تر از روسپیانی چون من
من عریانم خانم
من هیچ چیز دیگری برای پنهان کردن ندارم
من زیبا هستم
من هم هستم خانم اما اصلا اندازه نخواهد بود عظمت زیباییم
بر نگاه حقیر او؟؟؟؟؟ هر کی
بوی تعفن ذهن گندیده کشورم-شهرم-محله ام خفه ام کرده
جایی که خود را کم دیدن و خویشتن را نزیستن
به نگاههای من و تو تقدیر می شود و این حماقت عرق دلهره
را بر پیشانی صد تا خورده ام می پاشد و مرا به فکر وا می دارد
که مرا تفنگی می بایست که بشورانم انجمن تمیز روسپیان خودی را
بر نظم افیونی شما به خواب رفتگان جادو شده مدرنیته
و امروز مردی آمد و گفت: من تو را خواهم کشت

سه‌شنبه، خرداد ۲۳، ۱۳۸۵

اه چقدر حرف می زنیم و چقدر نظریه هامونو کاتوره ای واسه هم اثبات میکنیم
انگار دهنمون شده تنها قسمتی از بدنمون که تکون می خوره. پاهامون که دیگه رمق همراهی ندارن
از اون بدتر دستامونم دیگه جون ندارن که بلند شن مشت بشن یا حداقل بتونن دست کسی و محکم بگیرن اگه
دستامون می تونست عاشق باشه اونوقت جرأت پیدا میکرد که مشت بشه جرأت پیدا میکرد که لمس کنه
نظر می دیم نظر میگیریم نظریه بلغور می کنیم نظریه بالا می آریم اما............وجود خودمونو یادمون رفته
یادمون رفته که ما آدما ذهنیت صرف نیستیم حتی ذهنیت عینیت یافته هم نیستیم ما گاها کارایی می کنیم
یعنی می تونیم بکنیم که خودمونم تو علت انجام دادنش می مونیم
نظریه تئوری ذهن گرایی راه فرار شده واسه بی خاصیتی قشر روشنفکر ما
قشری که تنها رسالتش بیدار کردن توده خر و گاو که باید به انسانیت برسن
آخه تو کی هستی که بخوای مردم و آدم کنی
درسته آگاهی قیدیه که بدون اون به پراگماتیسمی بین توده نمی رسیم ولی مثل اینکه یادت رفته خودتم جزئی
ازین مردمی واین فراموشی اوج فاجعه ست اوج از خود بیگانگی وقتی که دیگه قداست ذاتی انسان
واست بی اهمیته و خودتو بیرون از خلق می بینی و سزاوار نظریه دادن واسشون
اگه مردی دستاتو مشت کنو داد بزن
واما خودم ....... چرا من به انفعال مبتلا شدم؟
چرا خودمو در گیر چیزای کوچیک کردم؟
شاید بیکارم و دارم نظریه می دم شایدم می خوام وجدانمو راحت کنم که کاری کرده باشم
اما به یه چیز اطمینان دارم که دستهام...........راستی تو هم این سوألهارو از خودت بپرس

یا حق

جمعه، خرداد ۱۲، ۱۳۸۵

دوستت دارم هایم را اکسیری به رنگ آرمان خواهم ساخت
ولبان خسته ات را با بی پروایی
به سان پرندگان مهاجر به سرزمین آتش و باران
به تماشای خورشید خواهم برد تا رویا را
تا تصور را بر دستان سخاوتمندت ایمان آری
همانگونه که ایمان دارد دستان زمخت پدرم
به آوردن نان بر سفره چهارگوش خانه مان