شنبه، مهر ۰۱، ۱۳۸۵

ترا نگاه میکردم نکته به نکته
میخواندمت خط به خط.........و تو میترسیدی
و تو میترسی
میدونی الان داری چی کار میکنی؟
داری واسه دومین بار تو امروز میای انقلاب
زیاد ....... ........ نقطه

شنبه، شهریور ۱۸، ۱۳۸۵

تو را به مبارزه میطلبم بی هیچ بهانه ای اگر نترسی ونگویی که
ما برای هم اندازه نیستیم ومن حدودت را ندیده ام
کم بودنت را در پس سخاوت...... انکار مکن
و ضعف خویش را در حدود بی ربط دوگانه انسان فرانفکن. به پیش آی
اگرخود را نفریفتی و اگر به بی نهایت من او شک داری
به پیش آی که من تو را خواهم کشت. تو هر چقدر که باشی حد داری
و عظمت او به بی نهایت لایزال اتصال...نقطه