شنبه، آذر ۰۹، ۱۳۸۷

؟؟؟

دیگر چه تفاوت داشت؟ نستوه و استوار ایستاده بود و هذیانهایش را به افتخار مکرر میکرد
بدانگونه مردی که شرمسار می نمود از شبیخون خدعه ی واژه ی زندگی بر
حجم عریان پیمانی دروغین در مبدأ زمان
شرمسار می نمود ازینکه می پنداشت آفتاب را بی رخصت او جرأت حضور نیست
دریغا دریغا که هرگز آفتاب را چنین خدایی والا، لایق نبود
آخرین خدایی که به اکرام میساخت بتها را و جایز نمی داشت که پاس دارند حرمت خدایی را
باری براستیکه آخرین مرد هم از سلاسه ی خدایان به تاریخ پیوسته به ناسپاسی آفریده های خویش ، مرده است
اما دیگر چه فرقی داشت؟
خسته و بی تفاوت نشسته بود و از پس هر دم سیگار، هذیانهایش را به افتخار مکرر می کرد