جمعه، فروردین ۱۱، ۱۳۸۵

خدای را سپاس که هر آنچه واژه نبرد را بر من حقیقیم
ملال آور می نمود بشست و اشک و لبخند را بر سر منزل
دل بنشاند نه بر سر
خانه تزویر
مسلخگاه من
دیکتاتورها

بر مزارع نیشکر
بوی مرداروخون و غثیان برگهای عفن یله شده
در خلوتی نفس گیر
استخوانها در گورها میان درختان نارگیل پوسیدند
خودستایی و کبر با جامها و یقه ها و یراق ها به هم آمیخت
زهر خنده های نهان در میان دستکش ها
تالارهای قصر را که مثل ساعت آفتاب رخشان بود
نوردید و دمی بر آوازهای کشته و دهانهای کبود دفن شده نظر افکند
پنهان ز دیده ها
سوگواری جاوید نازل شد
چون گرده ی گیاه
در رویش خاموشوار برگهای زمخت کور
با ضربه های پیاپی بر آب های هول
در لایه لایه ی مانداب
پوزه آکنده از سکوت و لجن گشت
وکینه حادث شد

پابلو نرودا

سه‌شنبه، فروردین ۰۱، ۱۳۸۵

فریاد - خون - عشق - آرمان - آسمان - حسین - مشق - انقلاب - بهار - رهایی
مبارک همه باشه
*****************************************************

یکشنبه، اسفند ۲۸، ۱۳۸۴

وبار دیگر وسوسه رسیدن
و دغدغه زایش فاصله ها
آنجا که در بطن فاصله ای مشکوک خویشتن فراموش خواهد شد
ودر نگاهی به دوری رسیدن جنگیدن آغاز
آنگاه که هجوم دلالان رهگذر من خویش را به مسلخگاه تن می برد
وزمان را بر صلیبهای تبلیغاتی معلق وا می گذارد
اما من آمده ام و من آماده ام تا شدن را در راهی دراز
در فراسوی توانستن بپیمایم خواستن را به صداقت خواستن مقدس سازم
و خورشید را با اولین زخم تلالواش بر پیکر پاره ابرهای کبود به حکومت نشانم
آنگه آسمان به یاد خواهد آمد و زمین از شوق حضورش خواهد رقصید
وراه آفتاب از آسمان به زمین بی ریا و بی تکبر کشیده خواهد شد
آنهنگام زندگی دگرگونه رقم خواهد خورد
نه بر حاله ای از ستارگان آسمانی و نه با کشف اتم بر دستان قدرتمند زمین
که سفری زندگی را معنا می کند
سفری در راهی پیدا
راهی از آمیزش عاشقانه خاک و خورشید