بدان زمان که نقش می بست بر کاغذهای سرخ
مشتهای رها شده از زنجیرهای زنگیده ، به تازگی خو گرفته بودند نعره هامان،ترسیدن هامان
و مشتهای برافراشته مان با دستان همیشه شادابی که در التهاب تکاملی سریع به هم ساییده می شد
و آرمانهایمان می رویید در پی چشمانی که بسان آفتاب و بخشندگی اش می درخشیدند
افسوس که بر نتافتند دستان رهایی بخش و چشمان بی طمع را
پس بدینسان گریز از تقدیری مسلوب شده ناگزیر می نمود
و اما ما همچون دستانت همچنان ادامه میدهیم به امید دیدارت در روزی
به نزدیکی روز نخست آزادی و لحظه ی خوش برابری