می چرخم و می چرخم بر صندلی چرخان با تضادی کودکانه بر لبانم از انگشت زدن بر کیک تولد و عقوبت آن.
می چرخم و سان می بینم از حبابهایی که نه به خط،لیکن دایره وار و زنجیروار،دست در دست هم قلیان می کنند.
می چرخم و سان می بینم از حبابهایی که نه به خط،لیکن دایره وار و زنجیروار،دست در دست هم قلیان می کنند.
هر از چندگاهی یکی از میان برمیخیزد،حجیم می شود،اوج میگیرد و می ترکد.
بدین زمان است که من ناگهان می ترسم و حنجره ام از فرط سکوت چون مردمان جن زده لمحه ای خیره می ماند.
می گریم اما صندلی همچنان میچرخد و من حبابهای ترکیده را نه به پشت سر که از تسلسل دایره وار صندلی به تکرار می آزمایم و حبابها نیز مرا.
به تصادف چشمانم اوج می گیرند این دوایر حجیم شده و بالا رونده
بدینسان چرخه های عریان سازی ذهن وهم انگیز،متلاشی میشوند همچون گرد مردگان پاشیده شده بر رودخانه گنگ.
صندلی همچنان میچرخد
من بی جنبش،بی لغزش و بی خطا،به انداره دایره ای کامل به واحد سطح میچرخم و از صف دایره وار حبابها سان می بینم.
باری مهم نیست که چه چیز یا چه کس می چرخاند.
اما من،صندلی،حبابها،براستی کیست که می چرخد؟
بدین زمان است که من ناگهان می ترسم و حنجره ام از فرط سکوت چون مردمان جن زده لمحه ای خیره می ماند.
می گریم اما صندلی همچنان میچرخد و من حبابهای ترکیده را نه به پشت سر که از تسلسل دایره وار صندلی به تکرار می آزمایم و حبابها نیز مرا.
به تصادف چشمانم اوج می گیرند این دوایر حجیم شده و بالا رونده
بدینسان چرخه های عریان سازی ذهن وهم انگیز،متلاشی میشوند همچون گرد مردگان پاشیده شده بر رودخانه گنگ.
صندلی همچنان میچرخد
من بی جنبش،بی لغزش و بی خطا،به انداره دایره ای کامل به واحد سطح میچرخم و از صف دایره وار حبابها سان می بینم.
باری مهم نیست که چه چیز یا چه کس می چرخاند.
اما من،صندلی،حبابها،براستی کیست که می چرخد؟