دوشنبه، مهر ۰۲، ۱۳۸۶

.............


من از پستوهای سیاه امیدواری سر برمی آورم و
آرامشی خلوت را میطلبم و نه خلوتی آرام را
من بدینگونه ام ، سبب را میگزینم نه مسبب را
.
.
من دستان بخشش تو عشق غول پیکر خویش را تمنا دارم تا
بدانقدر که اشتیاق روسپیانه چشمانت را پس می زنم
.
.
آنقدر می نویسم تا همه چیز را به یاد آرم
تا تکرار نیما از اهالی آرمانشهر
.
.
دلم واسه حسین و شیدا تنگ شده
.
.
کجایی طاووس که ببینی غلام سیاهت،مجسمه ای گچی شده است و
دستانش چون تنوره هایی از حسرت در بستر ساقه های خشک شده درخت نارنج خانوم آقا بی هیچ نیازی عشقبازی میکنند
.
.
و تو ای مایاکوفسکیه خیلی خیلی عزیز،قدمهای من مسافتهای لگدمال نکرده ی تو را به تزویر
همدردی میکند
.
.
مینگرد و مرا نمیشناسد ، مینگرم وخود را نمیشناسم
ولی میدانم که هر دو در خماریه این نشناختن میترسیم
و یکیمان، کمی هم شادمان است
.
.
کمر به دونیم شده و دست و پا در گل فرو رفته
با حماقتی تحسین برانگیز میخزم و میخندم
به خونخواهیش،به خونخواهیش،به خونخواهیش
من با غرور نشکستنی و خودخواهیه خداگونه میخواهم
یکپارچه و کامل

شنبه، شهریور ۳۱، ۱۳۸۶

عجب تناقضیه این میدون سرو،چه با بچه های خیابونیش وچه بی بچه های خیابونیش