سه‌شنبه، مرداد ۰۳، ۱۳۸۵

تونلهای وحشت را از سر رسیدن به آینده به عقب می رانیم
در فاصله سیاه اکنون تا عمر قدیسان همچون راهنمایان مرموز
راههای طی نشده در لفافه سخن گفتن را به طعم ادعاهایی دروغین
به نوزادانی که در آغوش مادران خویش از خوردن پستانهای
شیرین محروم می شوند می آموزند
ادعاهایی که در فاصله عمر تا اکنون نوشته شد بر رگهایمان
رگهایی خالی از خون و غیرت
به همان سان که نوشته می شود سازگاری انگل با دنیای خویش
دیر زمانی ست که مضطربیم
دلشوره ای که در نا کجا آباد دالانهای تاریک
از سر رسیدن یا نرسیدن به آن کجا آبادهای دروغین زندگی
به هزار تکه های اصالت آدمی تحمیل می شود
ودر این بده-بستان تاریخی تخمیر خواهد شد حقیقت من
ومن همچون مصلوب شدگان از دنیا رانده شده
از یاد خواهد برد شکوه همخوابگی را به همان قوت
که به یاد خواهد داشت اصالت وجودی روسپیگری را
و اینست ترس از نرسیدن با مصدری مأیوسانه در بستر آینده ای تاریک

جمعه، تیر ۳۰، ۱۳۸۵

انتظار-فرصت-فکر-ترس-....-حماقت-شک-استیصال
و انتظار

پنجشنبه، تیر ۲۲، ۱۳۸۵

باید باور کرد نمیدونم چیو یا کیو ولی باید باور کردنو تمرین کرد
باید باور کنی که میشه هر صبح که از خواب بیدار میشی همه با یه گل سرخ
بهت بگن:سلام علیکم و تو هم با یه گل سرخ جواب بدی:علیک سلام
باید به حست اعتماد کنی و ایمان بیاری به صداقت ضربانهای قلبت
باید باور کنی رؤیارو اونموقع دیگه رؤیایی وجود نخواهد داشت
همه چی واقعیه.... تازه میشی خودت.... تو حجم حقیقی رؤیاها
و آنگاهست که قیامت که بهشت و همه آرمانشهرها باور کردنی خواهند شد
ودگرهرچه خواهد ماند دغدغه رسیدن است و بس
و اما دغدغه



دم بود نایی و من در دم دم هستم نی
بند بندم همگی پر بود از نغمه وی
هر دم از دم بزند آتشم اندر رگ وپی
عشق دم گاه به رومم کشد و گاه به ری
گاه اندر عرب اندازد و گاهی عجمم
یا رب این نای و نی و ما و من و دمدمه چیست؟
دم به دم می دمد و صاحب دم پیدا نیست
پر صدا کرده جهان را زمنم این من کیست؟
منم این صاحب دم یا من او هر دو یکیست؟
او منم یا منم او یا بود از او منمم
منم آن ذات که در عین صفات آمده ام
از حضور شه شیرین حرکات آمده ام
خضر راه حقم و از ظلمات آمده ام
گمرهان را هله از بهر نجات آمده ام
ای بسا مرده که یک دم شود احیا ز دمم
من که از باده خم هو هو مخمورم
نیست جز درد کشی چیز دگر منظورم
من ز هفتاد و دو ملت به حقیقت دورم
بر سر دار انأالحق زنم و منصورم
خصم اگر سنگ ببارد به سرم نیست غمم