یکشنبه، مرداد ۰۹، ۱۳۸۴


بیچاره
گاهی اوقات ممکن بود به خودم شک می کردم واسه یه لحظه فکرمی کردم که اشتباه میکنم
چقدر زجرآور بود چقدر احساس استیصال می کردم وچقدر حسم پناهگاه خوبی بود برای
وجدان خوابیده خیلی ها. همیشه اینجوریه خیلی جاها آدما برای اینکه خودشونو موجه نشون
بدن یااحساس گناهی نکنن( که شاید انجامشم ندادن ) می خوان بهت بقبولونن که تو اشتباه میکنی
و بعدا از کارت پشیمون میشی. اینا آدمای بیچاره ای هستن که همیشه گدایی اشتباهات منو تورو میکنن
آدمای ترسویی که پشت سرت هم حرف میزنن .اینا تشنه آرامش واطمینانن ولی افسوس که هرگزبهش نمیرسن
اگه اینارو بشناسی اونوقت می تونی مثل من داد بزنی: من بزرگ خیلی خیلی خیلی خیلی مطمئنه و اصلا
پشیمون نمیشه
من خدای را بر چشمان خویش می بینم

شنبه، مرداد ۰۱، ۱۳۸۴

فراری


سایه های مبهمی که ظالمانه فرداها را خواهند ساخت وترس
ترس ازهجوم خاطرات حادثه ای به تاریکی فاصله ها
که فرار رادر سایه روشنهای فردا سبب خواهد شد وفرار
فرار چه بزرگ است اگر خویشتن خویش را بر خاکسترهای حماقت
که خود را چون روسپیان گیج و منگ بربوسه های شیرین باد می سپارند
جا گذارم
کمکم کن کمکم کن تا فرارم نه از برای بودن تو
بودنی که شدن را باید تا نا کجا آباد بدود
که از برای ایستادن برای فریاد زدن
واز سر حس زیبای عریان شدن باشد

سه‌شنبه، تیر ۲۸، ۱۳۸۴

خدای را بر چشمان خویش می بینم

پنجشنبه، تیر ۱۶، ۱۳۸۴


راه دشواراست وتن ازکارترسانست یاران
دل خریداراست کاین ره راه جانانست یاران
قله قاف وعروج پشه ای هیهات هیهات
شهپرسیمرغ اینجاسخت لرزان است یاران
نی توان دست ازتمنای وصال اوکشیدن
نی بوصل اوکسی را راه امکانست یاران
نازاورامی خرم بانقدجانم گرچه دانم
ان صنم رااین ثمن بسیار ارزان است یاران
عشق ازشوق جمالش چون گل بشکفته خرم
عقل ازعز جلالش مات و حیرانست یاران
(علامه طباطبایی)

دوشنبه، تیر ۱۳، ۱۳۸۴


دیروز رسما داشت می مرد بهش گفتم نوکرتم تازه سیگاری زدی . بالایی
قرصارو بی خیال شو گفت: نه می خوام تا تهش برم گفتم تا ته چی؟
گفت عشق وحال و قرصارو رفت بالا . تو دلم گفتم ریدم به عشقت پسر
رفتم تو لک ناراحت شدم ولی.........من که همیشه می گفتم نباید عادی
زندگی کردومرد اینجوری هم یه جورایی غیر عادیه لذت محض درعین
زخم داشتن مگه نه اینکه باید از زندگی لذت برد. تو همین فکر بودم که
صدای یا علی و یا ابوالفضل بچه ها تمام نشئگیمو پروند وای افتاده بود
وسط اتاق هیچکی هم تخم نمی کرد بره طرفش میلادو دیدم میزنه تو سرشو
هی میگه یا ابوالفضل .... (بابا تو که تا دیروز با استدلال به خدا فحش خوارمادر
می دادی)به شقایق گفتم بیا دستاشو بگیر این چوبو بذارم لای دندوناش قفل کرده
گفت من بهش دست نمی زنم داره می میره گفتم با معرفت تا 2 دیقه پیش تو بغلش
بودی از شما دخترها بیشتر از این کاری بر نمیاد هر لحظه تشنجش بیشتر میشد
چشاشم کاملا سفید شده بود خلاصه رسوندیمش بیمارستان الان هم حالش بهتره
وقتی به هوش اومد گفت÷سر یه جور دیگه که غیر عادی هم باشه این تریپیش
که فاز نداد گفتم پایتم داداش ولی تورو خدا تهش کشتن باشه بعدش هم مردن
هرگزازمرگ نهراسیده ام اگرچه دستانش ازابتذال شکننده تربود
هراس من باری...................................................................................

یکشنبه، تیر ۱۲، ۱۳۸۴


من اماده نبردی دیگرم
نه ازبرای فتح و پیروزی که ازسراحیای وازه قریب زندگی
من وقیحانه در پی انتقامم
انتقام ازهرانچه که خوب بود
وهر انچه که بد بود ورهایش کردم
من اماده تولدی دیگرم نه از برای ورود به دنیایی دیگر که از سر ساختنی دیگر
ساختنی به بزرگی نیک وبد خویش
من در استانه زایشی دردناکم
زایشی به دردناکی حجم بزرگ صدای جیرجیرکی بر ساقه درخت خانه غیرت
وانتقام_تولد_زایش چه نزدیکند با معراج کمال ادمی و تداوم نظریه لطیف
تکامل زندگی
واینست ساختن وخویشتن خویش را زاییدن وزندگی کردن وعشق را چون کوهی
بر ان نشاندن وبالا رفتن - جنگیدن - زاییدن - ساختن و انگاه دیدن