یکشنبه، خرداد ۱۳، ۱۳۸۶

یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود غیر از خدا هیچ کس نبود
اگه یکی بود پس حتما غیراز خدا هم کسی بود
اگه یکی نبود پس حتما اول یکی بود که حالا رفته. پس اون که نبود،بود
اگه غیر از خدا هیچکی نبود پس اون یکی که بود،نبود
اگه یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچکی نبود پس اون یکی که بود شاید خدا بود
اگه یکی بود واگه خدا هم بود شاید اون که نبود خود خدا بود
اگه غیر از خدا هیچکی نبود پس نه اون که بود،بود نه اونکه نبود
اگه کسی نبود و اگه خدا نبود پس ما از کجا بود؟
اول خدا بود یا اول آدم بود؟یا اونکه نبود بود؟
اگه اونکه یکی بود،یکی بود؟اگه یکی نبود پس چندتا بود؟
اگه خدا بود کجا بود؟زیر گنبد بود یا روی گنبد؟یکی بود یا نبود؟

جمعه، خرداد ۱۱، ۱۳۸۶

کوچکیه مسافت را می پیمایی
درها را به روی تلی از نوشته ها، در بن بستی سرگرم کننده میگشایی
نور را می افشانی ودر سکوت این مجردات
بالاجبار هم کلام فاحشه ای میشوی که تو را از عمق فاجعه آگاه می سازد
از خود فروشیت.......تا باز هم اساس خانواده،جامعه وزندگیت زیر سئوال رود
تا آرزو کنی که ای کاش لاک پشتی دریایی بودی وسط مدار رأس السرطان، که کسی
رغبت به گرفتن لذت ، از زندگیت را نمی کرد وآرام و بی صدا زندگی را چون دیگران
پوچ اما خالی از ابتذال، خود فریبی و خود ارضایی می گذراندی. خالی از آن
فاجعه ای که روسپیان،این قدیسان از ما بهتر،این نمادهای انسانیت،بر ما گوشزد میکنند
ساعت 5/9 شب است باید بخوابی تا فردا بتوانی کوچکیه مسافت را بپیمایی
تا درها را بگشایی تا.................نقطه