دوشنبه، شهریور ۰۶، ۱۳۸۵

کجایی؟........خیلی دیره........بیا سوشیانت داره دیر میشه
داره زمستون می آد .....................میفهمی؟جدی بگیر حرفامو
داره از خودم حالم به هم می خوره.........تو خوب میدونی چرا

آینه را بنگر
نمی توانم هیچ دروغی بگویم
زمان همچنان نزدیک تر می شود
هنوز کاملا تنها هستم
تو بخشنده ای
من هرگز تلاش نمی کنم
حال ما با هم هستیم
اما من هنوز کاملا تنها هستم
آیا به من می گویی
کی کنارم هستی
و کی چشمانم خواهند دید
آیا نگران خواهم بود که ((چرا))؟
اگر با من باشی
فقط می توانم بکوشم
تا میان واژگانی که پرسش را می سازند
پاسخ را بیابم
چرا ما بی خبریم
وچرا هیچ چیز آشکار نمی شود
می خواهم دریابمش
بیا تا آشکارش کنیم
می خواهم دریابمش
چرا؟.......... چرا؟


Camel

شنبه، مرداد ۲۱، ۱۳۸۵

زندگی تصویری بیش نیست تبلوری از تصور من و توست
بی هیچ واسطه ای که در نزاعی نا برابر با دستان قدرتمند
واقعیت است گاه تصور را می شود به زیستن نشاند ولی اغلب این
تصورات و رویاهای آدمیست که در قرن از خود بیگانگی
هدف آفرینش در نتیجه تقابل با واقعیات بی اصالت می ماند
البته واقعیاتی زور گو و متخاصم که وجود خویش را
مدیون غفلت نوع بشر در تمیزبین واقعیت و حقیقت است
و در این بین تصور است که در مقامی کمتر از واقعیت قربانی میشود
سنتز این دیالکتیک یعنی تصور و واقعیت سرگشتگی خواهد بود
گم شدن واز خویشتن خویش غیر خویش را زاییدن
آه که چه دور افتاده ام از خویش و چه خسته گشته ام
ازین واقعیت نا عادلانه که نا خواسته بوده این از خود گم شدن
این من طلسم شده ی دنیایی از قبل نوشته شده است
نوشته شده بدست شما تعلقات فربه تر از حقیقت رویاهای من
به اندازه دروغین واقعیت زندگی من
آری آنهگام که انسانها بی هیچ واسطه ای تصور کنند
یکپارچه به تصوری واحد از زندگی به معنای واقعی کلمه خواهند رسید
آنهگام هست که واقعیت رویا و حقیقت از هم جدا نخواهند ماند
وزندگی جاری خواهد شد