دوشنبه، شهریور ۰۶، ۱۳۸۵


آینه را بنگر
نمی توانم هیچ دروغی بگویم
زمان همچنان نزدیک تر می شود
هنوز کاملا تنها هستم
تو بخشنده ای
من هرگز تلاش نمی کنم
حال ما با هم هستیم
اما من هنوز کاملا تنها هستم
آیا به من می گویی
کی کنارم هستی
و کی چشمانم خواهند دید
آیا نگران خواهم بود که ((چرا))؟
اگر با من باشی
فقط می توانم بکوشم
تا میان واژگانی که پرسش را می سازند
پاسخ را بیابم
چرا ما بی خبریم
وچرا هیچ چیز آشکار نمی شود
می خواهم دریابمش
بیا تا آشکارش کنیم
می خواهم دریابمش
چرا؟.......... چرا؟


Camel

۱ نظر:

ناشناس گفت...

آینه را کنار بزن....کنار