چهارشنبه، دی ۲۳، ۱۳۸۸

می چرخم و می چرخم بر صندلی چرخان با تضادی کودکانه بر لبانم از انگشت زدن بر کیک تولد و عقوبت آن.
می چرخم و سان می بینم از حبابهایی که نه به خط،لیکن دایره وار و زنجیروار،دست در دست هم قلیان می کنند.
هر از چندگاهی یکی از میان برمیخیزد،حجیم می شود،اوج میگیرد و می ترکد.
بدین زمان است که من ناگهان می ترسم و حنجره ام از فرط سکوت چون مردمان جن زده لمحه ای خیره می ماند.
می گریم اما صندلی همچنان میچرخد و من حبابهای ترکیده را نه به پشت سر که از تسلسل دایره وار صندلی به تکرار می آزمایم و حبابها نیز مرا.
به تصادف چشمانم اوج می گیرند این دوایر حجیم شده و بالا رونده
بدینسان چرخه های عریان سازی ذهن وهم انگیز،متلاشی میشوند همچون گرد مردگان پاشیده شده بر رودخانه گنگ.
صندلی همچنان میچرخد
من بی جنبش،بی لغزش و بی خطا،به انداره دایره ای کامل به واحد سطح میچرخم و از صف دایره وار حبابها سان می بینم.
باری مهم نیست که چه چیز یا چه کس می چرخاند.
اما من،صندلی،حبابها،براستی کیست که می چرخد؟

۱ نظر:

محبوبه گفت...

داشتی فضانوردی میکردی؟