جمعه، خرداد ۱۲، ۱۳۸۵

دوستت دارم هایم را اکسیری به رنگ آرمان خواهم ساخت
ولبان خسته ات را با بی پروایی
به سان پرندگان مهاجر به سرزمین آتش و باران
به تماشای خورشید خواهم برد تا رویا را
تا تصور را بر دستان سخاوتمندت ایمان آری
همانگونه که ایمان دارد دستان زمخت پدرم
به آوردن نان بر سفره چهارگوش خانه مان

۱ نظر:

ناشناس گفت...

سلام. دستان زمخت مومن پدر را چه کار به دستان لطیف و کافر پسر... او نان می آورد و او به جان...