شنبه، خرداد ۲۱، ۱۳۸۴

و پنجه هایتان
پنجه هاتان صدا را بر گستره ای از سیم
به شکوه بازدمی عمیق فریاد می زنند
باری عشق از انگشتانتان می بارد
و مرا در مرداب خا نه کوچکم می رقصاند
مرا مستانه می رقصاند
وامید_امید راجای تمام خستگی هایم می نشاند
اری اینست سر دستان ادمی
مستانه می پرستمتان از برای خدا می پرستمتان ای بی خبران از زمانه نفرین شده
خشم خشم دریا بر گهواره مزگانتان بیهوده ارمیده است
بنوشید و بخوانید و برقصانید دنیا را که دیر زمانی است صداهامان از یاد رفته
و دستانتان
دستانتان می گویند که هنوز هم زندگی جاریست و شدن براتان حادثه ایست ناگزیر...................

هیچ نظری موجود نیست: