یکشنبه، خرداد ۲۹، ۱۳۸۴

هی سرنوشت
چشم به در ندوخته ام تا با اسبی سپید بیایی
ومرا همچون هم خوابه ای بر گزینی تا امنیت را بر بدن خسته ام باز گردانی
من همچو کوه ایستاده ام
چون سرو بی نیازوهمچون عقاب مغرور
من در برابرهمه خستگی های تکرار مکرر هجاهای ساده ایستاده ام
وتو را خواهم ساخت
به بزرگی تاریخ
به صداقت اشک
وبه سرخی خون
پر شکوه می خواهمت
ای زیبا ترین قانون زندگی
وای زشترین دلیل زنده بودن

هیچ نظری موجود نیست: